Handbook of Neuroethics. Editors: Clausen, Jens, Levy, Neil, Springer Netherlands, 2015, 1878 pages | ||
| نقدنامه انسان شناسی | ||
| دوره 1400، شماره 4، خرداد 1400 | ||
| نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
| نویسندگان | ||
| پریسا گودرزی* ؛ محسن شعبانی | ||
| اصل مقاله | ||
|
کتاب حاضر یعنی راهنمای عصبشناسی اخلاق نخستین بار در سال 2015 توسط انتشارات اشپرینگر منتشر شد. این کتاب با ویراست ینس کلاوزن (Jens Clausen ) و نیل لوی (Neil Levy) یکی از کاملترین و معتبرترین کتابها در زمینه عصبشناسی اخلاق است. در نوشتن این کتاب تعداد زیادی از محققان برجسته در زمینه عصبشناسی اخلاق و عصبشناسی همکاری داشتهاند و این امر موجب شده این کتاب نمونهای از بهترین آثار میانرشتهای در حوزه عصبشناسی و اخلاق باشد. 1) معرفی مولفانینس کلاوزن دکترای علوم طبیعی استاد موسسه اخلاق و تاریخ پزشکی دانشگاه توبینگن سرپرست گروه عصبشناسی اخلاق و مدیرعامل کمیته اخلاق بالینی دانشگاه بیمارستانی توبینگن است. وی همچنین عضو مرکز عصبشناسی تلفیقی (CIN) , کمیسیون اخلاق پژوهی است. کلاوزن زیستشناسی و فلسفه را در توبینگن تحصیل کرد و پژوهشگر و عضو پروژه شبکه بینارشتهای وضعیت جنین خارج از بدن در مرکز اخلاق و حقوق پزشکی فرایبورگ آلمان و رئیس گروه اخلاق در علوم زندگی توبینگن بود. او از سال ۲۰۰۴ تا ژانویه ۲۰۰۸ سرپرست گروه پژوهشی در زمینه ماهیت انسان و جایگاه آن در اخلاق زیست پزشکی در دانشگاه فرایبورگ بود. او همچنین ویراستار مدعو در زمینه مسائل خاص پیچیده در باب ابعاد اخلاقی فناوریهای عصبی است که به وسیله انتشارات اشپرینگر در مجله عصبشناسی اخلاق منتشر میشود. او دارای هشت کتاب و بیش از ۵۰ مقاله در مجلات معتبر است. نیل لوی دانشیار متخصص و مشاور پژوهشی استرالیایی شاغل در موسسه عصبشناسی و سلامت روانی فلوری در استرالیا است. او مدیر پژوهشی مرکز عصبشناسی آکسفورد نیز است. وی فیلسوفی با علایقی بسیار گسترده است. لوی بیش از ۱۰۰ مقاله بهخصوص در زمینههای اخلاق کاربردی، اراده آزاد، فلسفه ذهن و روان شناسی، فلسفه قارهای، فلسفه سیاسی و دیگر زمینهها منتشر ساخته است. او نویسنده ۷ کتاب از جمله کتاب عصبشناسی اخلاق چاپ دانشگاه آکسفورد است. او بابت پژوهش در زمینه اخلاق جایزه اورکا را از موزه استرالیا دریافت کرده است.
2) عصبشناسی اخلاق عصبشناسی اخلاق عنوان جدیدی است اما مطالعات مقایسهای بین عصبشناسی و اخلاق از آغاز قرن بیستم شروع شده است (Farisco, 2015). این حوزه مورد توجه فیلسوفان و متخصصان اخلاق بوده است اما تا پیش از این به عنوان یک رشته رسمی شناخته نمیشده است (Farisco, 2015). عصبشناسی اخلاق دارای سه رویکرد عمده است: عصبشناسی اخلاق زیستی، عصبشناسی اخلاق تجربی، و عصبشناسی اخلاق مفهومی. رویکرد اول، عصبشناسی اخلاق زیستی نام دارد که رویکردی هنجاری است؛ یعنی با استفاده از نظریه و استدلال اخلاقی به بررسی آن دسته از مسائل عملی میپردازد که از پژوهشهای عصبشناسی و کاربردهای بالینی آن بهوجود آمدهاند. رویکرد دوم، عصبشناسی اخلاق تجربی نام دارد که توصیفی و تبینی است؛ یعنی از دادههای تجربی به منظور شکلدهی به مسائل نظری مانند اینکه استدلال اخلاقی چیست و مسائل عملی مانند اینکه عامل اخلاقی واقعاً چه کسی است بهره میگیرد. رویکرد سوم، عصبشناسی اخلاق مفهومی نام دارد که اساساً نظری و بنیادی است. این رویکرد از تحلیل مفهومی ایدههای اصلی استفاده میکند تا مسائلی مانند اینکه علم عصبشناسی چگونه ساختار میپذیرد و اینکه چرا و چگونه دانش تجربی در باب مغز میتواند با دغدغههای فلسفی اجتماعی و اخلاقی ارتباط بیابد را مورد بررسی قرار دهد. این رویکرد برای انجام چنین کاری بر این تاکید میکند که باید از روششناسی مناسبی استفاده کرد تا پیوند موثری بین تفاسیر علمی و تفاسیر فلسفی از عصبشناسی ایجاد شود. در عصبشناسی اخلاق مفهومی پیوند بین تفاسیر علمی و فلسفی در مورد مسائل مربوط به عصبشناسی مورد بررسی قرار میگیرد (Farisco et al. 2018). به همین جهت یک رشته علمی جدید با عنوان عصبشناسی اخلاق به وجود آمده تا مسائل اخلاقی را از منظر عصبشناسی مورد بحث قرار دهد. البته بررسی مسائل اخلاقی از منظر عصبشناسی به دو شکل امکان پذیر است. اخلاق عصبشناسی و عصبشناسی اخلاق که در ادامه راجع به آن توضیح بیشتری داده خواهد شد. عصبشناسی بهطور مستقیم و غیرمستقیم در زندگی همه ما نقش دارد. انتظار میرود در آینده تاثیر عصبشناسی بر زندگی ما بیشتر شود. انسانهای زیادی درگیر بیماریهای مربوط به ذهن و مغز هستند و به تعبیر کلاوزن و لوی عصبشناسی بهترین امید برای فهم این بیماریها، کاهش ابتلا به آنها و حتی شاید درمان آنها است. مسائل دیگری نیز در حوزه اجتماعی و سلامت به اختلالات ذهنی و مغز مربوط میشوند. قمار و اعتیاد به مواد مخدر و چاقی از اینجملهاند. امروزه مسئله چاقی به مسئلهای جهانی تبدیل شده و اکنون برای نخستین بار در تاریخ تعداد افراد چاق بیشتر از افرادی است که دچار سوء تغذیه هستند. عصبشناسی میتواند تا حدی این مسئله را توضیح دهد. گفتنی است که مسئله پرخوری تا حدی از نظر روانشناسی نیز قابل تحلیل و بررسی است (Clausen, et al. 2015). امروزه پروژههای علمی مختلفی درباره عملکرد مغز وجود دارد. دو پروژه علمی اسلیدر ایالات متحده و اتحادیه اروپا درباره عصبشناسی انجام شده که موجب شده آگاهی ما درباره نحوه عملکرد مغز در ارتباط با این مسئله افزایش یابد. پروژه دیگری با عنوان پروژه مغز انسانی در اتحادیه اروپا بنیان گذاشته شد. این پروژه از هفت چالش عصبشناسی نام میبرد و هدفش این است که نحوه محاسبه مغز را شبیهسازی کند. یک پروژه دیگر که در ایالت متحده بنیان گذاشته شد نقشه فعالیت مغز نامیده شد که به دنبال پر کردن فاصله دانشهای مختلف درباره مغز است (Clausen, et al. 2015). عصبشناسی به مسئله هویت فردی نیز مرتبط است. به خاطر اینکه مغز در بدن قرار دارد و با آن تعامل دارد و همچنین انسانها با یکدیگر تعامل دارند، این دیدگاه که مغز هویت ما را تعیین میکند کمی دور از ذهن به نظر میرسد. اما در این امر تردیدی نیست که مغز جوهر بیولوژیکی اصلی خصیصههای انسان مانند هوشیاری و اخلاق است (Clausen, et al. 2015). در مجموع باید گفت انسان یک موجود دارای مغز است که کلیه رفتارهای او را باید به مشابه رفتارهای موجودی دارای مغز مورد بررسی قرار داد. در واقع، از این نظر، میتوان گفت هیچ جنبهای از زندگی ما نیست که عصبشناسی در اصل نتواند کمکی به روشن شدن آن بکند. عصبشناسی به درمان بیماریها و شناخت بهتر از خودمان کمک میکند. عصبشناسی با اطلاعاتی که از مغز در اختیار ما قرار می دهد کمک می کند فهم بهتری از عقلانیتمان، خلاقیتمان، ظرفیتمان برای تولید و لذت بردن از هنر و حتی ظرفیتمان برای تعالی و معنویت داشته باشیم. برخی افراد این چشمانداز را جذاب میدانند و برخی دیگر ترسناک. ریشه این ترس این است که اگر ما انسانها بیشتر ماشینی یا مکانیکی باشیم عرصه برای شان و کرامت انسانی تنگ میشود (Clausen, et al. 2015). عصبشناسی قرار است زندگی ما را بهتر کند. داروسازی برای درمان بیماریها مورد استفاده قرار میگیرد. اما میتوان از عصب شناسی برای افرادی که بیمار نیستند ولی میخواهند بهتر از خوب باشند نیز استفاده کرد. این امر نیز برای افراد مختلف جذاب و هیجانبرانگیز است. برخی افراد اینها را افقهای گشودهتر و یک آرمانشهر تکنولوژیکی میدانند و برخی دیگر این جهان جدید را یک ویرانهشهر میدانند (Clausen, et al. 2015). عصبشناسی پاسخ به رواج و قدرت روزافزون علوم مربوط به مغز است. چند قرن است که عملکرد و عدم عملکرد ذهن را به طور نزدیک به عملکرد و عدم عملکرد عصبی مرتبط میدانیم. اطلاعات ما راجع به رابطه ذهن و مغز بیشتر از مطالعات پس از مرگ مغزی افرادی که دارای مشکلات شناختی خاص بودهاند به دست آمده است. در سالهای اخیر، با ظهور ابزارهای غیرتهاجمی برای مطالعه ذهن انسان زنده دانش ما در این زمینه واقعاً رشد سریعی یافت. امروز انجمن عصبشناسی حدود ۴۲ هزار عضو دارد که همه به صورت فعال در زمینه عصبشناسی کار میکنند و در همایشهای سالانه نزدیک به ۳۰ هزار نماینده شرکت میکنند. بنابراین دانش ما درباره مغزمان و خودمان به سرعت رشد یافته و باعث شده قدرتمان برای مداخله در ذهن افزایش یابد. این امر موجب شده پرسشهای اخلاقی بسیاری در این زمینه به وجود آید. از این رو، پرداختن به عصبشناسی اخلاق ضروری است (Clausen, et al. 2015). به طور کلی از دوران یونان باستان به این سو فیلسوفان توجه زیادی به موضوع چیستی ذهن و ارتباط ذهن و بدن و هویت انسانی داشتند. در این زمینه دو گرایش متفاوت وجود دارد یک رویکرد غیرمادی و ایدهآلیستی که میگوید ذهن امری غیرمادی است که نمیتوان آن را به مغز فرو کاست و یک رویکرد مادهگرایانه که معتقد است ذهن چیزی بیشتر از محصول یا فعالیت مغز نیست. این دو رویکرد قائل به دوگانگی میان این دو یعنی ذهن و مغز هستند. یک دسته ارتباط میان آن دو قائل نیستند و دسته دیگر آن دو را کاملاً مرتبط میگیرند. امروزه این رویکرد دوگانهانگارانه درباره هویت انسانی توسط عصبشناسان مورد نقد قرار گرفته است. کتاب راهنمای عصبشناسی اخلاق نمونهای از این رویکرد است که قائل به دوگانگی میان ذهن و مغز نیست (Farisco, 2015). بنابراین در آغاز قرن بیست و یکم تأملات عصبشناسی اخلاقی و عصبشناسی فلسفی بر یک رویکرد نظری به عناصر و سازماندهی سوری مغز تاکید دارند. محققان میان عصبشناسی اخلاق بنیادی و عصبشناسی اخلاق عملی یا کاربردی تمایز قائلند. عصبشناسی اخلاق بنیادین به تاثیر عصبشناسی بر رفتار و مفاهیم اخلاقی میپردازد؛ مفاهیمی چون هویت، هوشیاری و اراده آزاد. به همین دلیل این حوزه را عصبشناسی اخلاق مینامند. حوزه دوم یعنی عصبشناسی اخلاق عملی یا کاربردی به دلالتهای کاربردهای عصبشناسی معاصر مانند تصویربرداری عصبی، دروغ سنجی، و ذهنخوانی میپردازد. به این حوزه اخلاق عصبشناسی میگویند. برخی محققان از رویکرد سومی با عنوان عصبشناسی اخلاق نظری نام میبرند. عصبشناسی اخلاق نظری بر ارتباط متقابل میان عصبشناسی و اخلاق تمرکز میکند و از این طریق یک رویکرد میانرشتهای را ارتقا میدهد. اخیراً این بحث مطرح شده است که علم صرفاً با واقعگرایی پوزیتیویستی قابل توضیح نیست. دانش علمی به نوعی محصول ساختهای اجتماعی است. یک روش برای نزدیک کردن این دیدگاهها ارزیابی معرفتشناختی عصبشناسی است. مثلاً تفکر انتقادی در باب پیش فرضها، نتایج، امکانها و امور غیریقینی در عصبشناسی. این روش مغز و ذهن را در یک چهارچوب زیستی-اجتماعی قرار میدهد (Farisco, 2015). اکنون به نظر میرسد، همانگونه که میشل فاریسکو میگوید برای تامل در باب عصبشناسی اخلاقی و عصبشناسی فلسفی ضروری است دانش خود را در این زمینه افزایش دهیم. برای این کار باید از عصبشناسی شروع کرد، اما صرفاً به عصبشناسی اتکا نکرد و حتی نسبت به آن تفکر انتقادی داشت (Farisco, 2015). نیل لوی معتقد است عصبشناسی اخلاق صرفاً شاخه دیگری از اخلاق کاربردی نیست. در واقع حوزه عصبشناسی اخلاق بسیار وسیعتر از اخلاق کاربردی است. عصبشناسی اخلاق از نظر او به این میپردازد که استفاده از برخی تکنولوژیها برای مطالعه ذهن برای بهبود ظرفیتها یا کنترل رفتار مجاز و قابل تجویز است یا نه. این مسائل همگی با آنچه در اخلاق زیستی مطرح میشود مشابه است. عصبشناسی اخلاق به پرسشهای دیگری راجع به انسان نیز میپردازد. مثلاً اینکه آیا ما از اراده آزاد برخورداریم یا نه؟ ماهیت شناخت و خودشناسی چیست؟ این قبیل پرسشها بیشتر به حوزه کلی فلسفه مربوط میشوند نه به اخلاق کاربردی. نیل لوی معتقد است یکی دیگر از تفاوتهای عصبشناسی و اخلاق کاربردی این است که عصبشناسی اخلاق به ما این امکان را میدهد که ابزارهایی که در اخلاق کاربردی مورد استفاده قرار میگیرد را مورد مطالعه قرار دهیم و آنها را اصلاح کنیم یا حتی تغییر دهیم (Levy, 2011). یکی از ابزارهای اصلی در اخلاق کاربردی شهودها هستند. شهودها پاسخهای غیرتعاملی به موارد واقعی و تخیلیاند که نقش محوری در اخلاق دارند. نیل لوی معتقد است عصبشناسی اخلاق با نشان دادن روندهایی که منجر به وجود آمدن شهودها میشوند به ما کمک میکند درک بهتری از آنها داشته باشیم و تشخیص دهیم شهودها تا چه اندازه قابل اعتماد هستند (Levy, 2011). او شهودها را به دو دسته قابل اعتماد و غیرقابل اعتماد تبدیل میکند. شهودهای قابل اعتماد شهودهایی هستند که ما را به حقیقت راهنمایی میکنند و شهودهای غیرقابل اعتماد شهودهایی هستند که ما را از مسیر حقیقت منحرف میکنند. ما با شناخت تفاوت میان این دو نوع شهود و جدا کردن آنها از یکدیگر میتوانیم درک بهتری از شهودها داشته باشیم و داوریهای اخلاقی بهتری داشته باشیم. این کار از طریق یافتههای عصبشناسی اخلاق به دست می آید (Levy, 2011).
3) معرفی و توصیف کتاب این کتاب به سه جلد تقسیم میشود. جلد اول جنبههای مفهومی عصبشناسی اخلاق، جلد دوم موضوعات خاص در عصبشناسی اخلاق و جلد سوم عصبشناسی اخلاق و جامعه. این سه جلد مجموعه مشتمل بر ۲۳ بخش می شوند که این کتاب را به یکی از کاملترین کتابها در این حوزه تبدیل کرده است. در ادامه برای آشنایی بیشتر با محتوای جامع این کتاب ترجمه فهرست تفصیلی آن ارائه میشود: جلد ۱: جنبههای مفهومی عصبشناسی اخلاق فصل اول: موضوعات بنیادین در عصبشناسی شناختی
فصل دوم: شناخت اخلاقی
فصل سوم: عصبشناسی، اراده آزاد، و مسئولیتپذیری
فصل چهارم: عصب-انسانشناسی
فصل پنجم: عصبشناسی اخلاق و هویت
فصل ششم: تاریخ عصبشناسی و عصبشناسی اخلاق
جلد ۲. موضوعات خاص در عصبشناسی اخلاق فصل هفتم: دلالتهای اخلاقی تحریک مغز
فصل هشتم: دلالتهای اخلاقی در باب عکسبرداری مغز
فصل نهم: دلالتهای اخلاقی تعامل مغز-کامپیوتر
فصل دهم: دلالتهای اخلاقی پروتز حسی
فصل یازدهم: دلالتهای اخلاقی درمان سلولی و ژنی
فصل دوازدهم: اخلاق در روانپزشکی
فصل سیزدهم: اخلاق در جراحی عصبی
فصل چهاردهم: اعتیاد و عصبشناسی اخلاق
فصل پانزدهم: اخلاق و پژوهش در باب مغز انسان
فصل شانزدهم: تقویت عصبی
جلد سوم: عصبشناسی و جامعه فصل هفدهم: عصبشناسی حقوق
فصل هجدهم: عصبشناسی اخلاق فمنیستی
فصل نوزدهم: عصبشناسی، عصبشناسی اخلاق و رسانه
فصل بیستم: عصبشناسی الهیات
فصل بیست و یکم: عصبشناسی کسب و کار
فصل بیست و دوم: عصبشناسی اخلاق توسعهای
فصل بیست و سوم: مسلحسازی عصبشناسی
4) ملاحظات انتقادیکتاب راهنمای عصبشناسی اخلاق ویراسته ینس کلاوزن و نیل لوی را باید یکی از کاملترین و جامعترین آثار در این حوزه دانست. کتاب از جامعیت مطلوبی برخوردار است و به اکثر حوزههای مهم در زمینه عصب شناسی اخلاق پرداخته است. در نگارش کتاب از نویسندگان متعدد با زمینههای علمی مختلف بهره گرفته شده است که علاوه بر اینکه بر اعتبار کتاب افزوده، آن را نمونهای واقعی از یک اثر میانرشتهای نیز ساخته است. با وجود نقاط قوت متعدد این کتاب، میتوان به دو نکته انتقادی اشاره کرد: الف. شاید یکی از نقاط ضعف این کتاب این باشد که مباحث انتقادی راجع به عصبشناسی اخلاق در آن کمتر دیده میشود. واقعیت این است که در همین دوره نه چندان طولانی از شکلگیری این رشته، ملاحظات انتقادی درباره آن شکل گرفته است. به نظر میرسد بهتر بود در هر فصل، بخشی را به مطرح کردن و پاسخ گفتن به انتقادات مرتبط به آن اختصاص میداد. ب. به طور کلی، در آثار مربوط به عصبشناسی اخلاق دو حوزه از یکدیگر تفکیک میشوند: عصبشناسی اخلاق و اخلاق عصبشناسی. یکی دیگر از ملاحظات انتقادی درباره این کتاب این است که بیشتر به مباحث مربوط به اخلاق عصبشناسی یا همان عصبشناسی اخلاق عملی پرداخته است و مباحث بنیادین در حوزه عصبشناسی اخلاق در مقام مقایسه کمتر مورد بررسی قرار گرفته است. خواننده محترم میتواند حتی با مرور فهرست کتاب که ترجمه آن در این یادداشت آورده شده است این نکته را دریابد. | ||
| مراجع | ||
| ||
|
آمار تعداد مشاهده مقاله: 632 |
||
